ادامه پست قبل ...

قدم دوّم این بود که ایشان سیستم فرماندهی نظامی ایران را ظرف چند ساعت احیا کردند. ببینید! این بزرگوارانی که به شهادت رسیدند، به نظر من جایشان به این سادگی‌ها پُر نمی‌شود؛ امّا واقعیّت این است که ما یک نسل فرمانده داریم؛ فرماندهان ما یک نفر و دو نفر و ده نفر و صد نفر نیستند، بلکه در ایران یک نسل و چه‌بسا بیش از یک نسل فرمانده وجود دارد. آقا ظرف حدود سه چهار ساعت فرماندهان نظامی را که باید در این جنگ می‌جنگیدند، جانشین کردند و انتخاب ایشان انتخابی بود که به همه این پیام را داد که ایران قرار است بجنگد و قرار است جنگ متفاوتی انجام بدهد. انتصاب سرلشکر پاکپور به فرماندهی کلّ سپاه از این قبیل است. خب ایشان کسی است که تجربه‌ی جنگ سی‌وسه‌روزه را دارد، آن موقع ایشان در لبنان بود و یک فرمانده کاملاً عملیّاتی است؛ یعنی کسی است که اساساً همه‌ی عمرِ کاریِ خودش را در صحنه‌های جنگی و عملیّاتی گذرانده. یا انتصاب سردار موسوی به عنوان فرمانده هوافضای سپاه؛ از آن روزی که برنامه‌ی موشکی ایران در وضعیّت جنینی بوده، سردار موسوی بالاسرش بوده، الیٰ یومنا هذا که ایشان فرمانده نیروی هوافضا است. و اگر ما بخواهیم بگوییم که سلسله‌ی شهید طهرانی‌مقدّم و شهید حاجی‌زاده قرار بود به یک کسی برسد، همه می‌فهمیدند که آن فرد سردار موسوی است. خب این تصمیمات ظرف چند ساعت گرفته شد و این فرماندهان آمدند مستقر شدند و آن‌جوری که اعلام شده، جلسه‌ی حضوری با آقا داشتند؛ یعنی آقا درباره‌ی اینکه چگونه باید بجنگند، در همان روز این‌ها را حضوری توجیه کردند و دستورات لازم را به ایشان صادر کردند و بعد، در طول جنگ هم دسترسی کامل برقرار بوده و این‌ها تحت فرماندهی شخص حضرت آقا می‌جنگیدند.

اتّفاق سوّمی که افتاد و به نظر من بسیار کلیدی بود، این بود که آقا بعدازظهر روز جمعه با مردم حرف زدند؛‌ به رغم همه‌ی محذوراتی که وجود داشت، ایشان در صحنه‌ی تلویزیون ظاهر شدند، باقدرت با مردم صحبت کردند و این سیگنال را به جامعه‌ی ایران دادند که ما نه‌فقط هستیم، نه‌فقط برقراریم، بلکه دشمن را «بیچاره» خواهیم کرد. و این تعبیر به نظر من مهم‌ترین تعبیری بود که حسّ ترس و سرگشتگی و پریشانی در جامعه‌ی ایران را تبدیل به حسّ غرور، افتخار، شجاعت و انتقام کرد.

* در پیامشان هم نشانه‌ای از سوگواری وجود نداشت، در‌حالی‌که مثلاً فرماندهان ارشد و دانشمندان کشور شهید شده‌اند. در آن شرایط، شاید بعضی‌ها انتظار داشتند که پیام ایشان مثلاً یک پیام خیلی احساسی دارای سوگ و سوگواری زیادی باشد، ولی داخل پیام اصلاً از این خبرها نبود.
* نه، پیام جنگ بود و این خیلی مهم است. ببینید! از لحاظ امنیّتی و از لحاظ استراتژیک، مهم‌ترین عاملی که در بحران‌ها معلوم می‌کند که جامعه با سیستم همراهی می‌کند یا نه، اعتمادبه‌نفس خود سیستم است؛ یعنی اگر مردم ببینند که کسی که بالاسر کار است شجاع است، آرام است، در خودش احساس قدرت می‌کند و تصمیم گرفته که به دشمن درس بدهد، این باعث می‌شود که بخش مهمّی از جامعه، حتّی آن بخشی از جامعه که از لحاظ سیاسی چه‌بسا میانه‌ی خوبی با حاکمیّت نداشتند، چه‌بسا میانه‌ی خوبی با خود حضرت آقا هم نداشتند و منتقد ایشان بودند، در آن لحظات احساس کنند که کسی وجود دارد که می‌توانند به او تکیه کنند.

بنابراین، جامعه‌ی ایران احساس کرد که در مقابل یک هیولایی مثل نتانیاهو بی‌پناه نیست و این خیلی موضوع مهمّی است. اینکه یک حاکمیّت قدرتمندی وجود دارد که در مقابل یک مشت وحشی، شما می‌توانید به آن تکیه کنید و با آرامش و اطمینان به شما می‌گوید که خونسردی خودتان را حفظ کنید، متوکّل به خدا باشید، ما این دشمن را بیچاره خواهیم کرد، این از نظر من شاهکار مدیریّت جنگ توسّط حضرت آقا بود.

و ریشه‌ی آن «همبستگی اجتماعی» که حالا همه دارند راجع به آن حرف می‌زنند و در طول جنگ به وجود آمد، در پیوندی بود که بین مردم و شخص حضرت آقا در آن ساعت برقرار شد. در واقع، آن حسّ ترس و پریشانی ــ بالاخره جامعه داشت با خودش فکر می‌کرد که خب قرار است چه اتّفاقی بیفتد ــ تبدیل شد به یک آرامش خاطری که یک تکیه‌گاه محکمی وجود دارد، می‌توانیم به آن تکیه کنیم، این مرد می‌داند چه‌جوری باید جواب این‌ها را بدهد، وظیفه‌ی ما هم این است که پشت سر این مرد بِایستیم.

* به نظر می‌رسد که طرف مقابل هم این تقابل و این بازی استراتژیک در بالاترین سطوح را فهمیده بود؛ به طوری که در اوّلین پیام تصویری‌ای که نتانیاهو کمتر از ۲۴ ساعت بعد از شروع جنگ منتشر کرد، گفت ما خبرهایی داریم که مسئولان جمهوری اسلامی چمدان‌هایشان را دارند می‌بندند! در واقع، از این طرف آقا این طمأنینه و این اطمینان را به جامعه می‌دهد و او از آن طرف می‌خواهد عملیّات فریب و عملیّات روانی راه بیندازد که جامعه را دچار این شبهه و تردید کند که این سیستم در حال فروپاشی است و ترسیده.
* بله، تئوری این‌ها در سال ۱۴۰۱ هم این بود. شما وقتی این تصویر را ایجاد بکنید که سیستم شل است و پریشان است، همین تصویر سیستم را شل و پریشان خواهد کرد؛ یعنی یک نیروهایی را فعّال خواهد کرد که این نیروها تحت شرایطی که سیستم را استوار ببینند، اصلاً نمی‌توانند فعّال بشوند. من معتقدم ریشه‌ی اجماع سیاسی و همبستگی اجتماعی که در طول جنگ به وجود آمد، اقدام حضرت آقا در سخن گفتن با مردم، اطمینان دادن به مردم، نشان دادن استواری سیستم، آرامش خودشان و از همه مهم‌تر نشان دادن اراده و قدرت نظام برای تنبیه متجاوز بود. وقتی آقا این را به جامعه نشان دادند، ما هم اجماع سیاسی دیدیم؛ یعنی همه‌ی نیروهای سیاسی آمدند گفتند که ما تحت رهبری حضرت آقا عمل می‌کنیم، حتّی نیروهای سیاسی معارض و حتّی اپوزیسیون در خارج از ایران. به یک معنایی، فرایند ۱۴۰۱ معکوس شد؛ در ۱۴۰۱، ما فرایند واگرایی از سیستم را در بیرون داشتیم، امّا اینجا یک فرایند همگرایی بی‌سابقه را در همان ساعت‌ها مشاهده کردیم ــ حالا اینکه بعد در طول جنگ چه اتّفاقی افتاد، بحثش مفصّل است که جداگانه خواهم گفت ــ و نتیجه‌ی آن این شد که به نظر من یک ایران جدیدی در آن ساعات توسّط حضرت آقا خلق شد و این ایران جدید در مقابل دشمن ایستاد.

پس ایشان چه کار کردند؟ اوّل اینکه از امنیّت خودشان اطمینان حاصل کردند. دوّم اینکه ایشان سیستم نظامی ما را کاملاً احیا کردند و فرماندهانی سر کار آمدند که الگوی عملیّاتی‌شان چه‌بسا اصلاً متفاوت با گذشته هم بود. سوّم اینکه با مردم حرف زدند و یک روحیّه‌ی جدید ملّی در ایران ایجاد کردند که هنوز هم به لحاظ روان‌شناسی اجتماعی، این بحث باز است که چه شد که یک چنین اتّفاقی، بر خلاف همه‌ی برآوردها و محاسبات، در ایران رخ داد.

امّا ایشان یک کار چهارم هم کردند و آن کار چهارم این بود که آقا آن شب تصمیم گرفتند یک درس تاریخی به رژیم صهیونیستی بدهند. البتّه اینکه می‌گویم «آقا این کار را کردند»، در واقع به معنای مجموعه‌ی سیستمی است که این تصمیم‌گیری در آن انجام شد و آقا در رأس آن بود. ببینید! این رژیم بر خلاف ژستی که می‌گیرد، در طول تاریخ منحوس و جعلی خودش تا حالا، با هیچ ارتش قدرتمندی نجنگیده بود و اساساً در هیچ جنگی واقعی ورود نکرده بود؛ چه جنگ‌هایی که این‌ها با اعراب کردند، چه جنگ‌هایی که با گروه‌های مقاومت کرده بودند، کاملاً جنگ‌های نامتناسبی بود و اتّفاقی که عملاً در این جنگ‌ها می‌افتاد این بود که رژیم یک برتری تقریباً مطلقی در میدان نبرد داشت و با جنگ بازی می‌کرد، هر کار دلش می‌خواست می‌کرد، جبهه‌ی داخلی رژیم هم ــ یعنی مردم سرزمین‌های اشغالی ــ تقریباً اصلاً جنگ را نمی‌دیدند. از قدرتمندترین جنگ‌هایی که علیه این‌ها شد، جنگ‌هایی بود که حزب‌الله انجام داد که خب دایره‌ی عمل حزب‌الله هم محدود به شمال سرزمین‌های اشغالی و حدّاکثر شلّیک‌هایی به حیفا و تل‌آویو بود.

برای اوّلین بار، در آن شب، آقا و نظام جمهوری اسلامی به این‌ها طعم درگیر شدن در یک جنگ واقعی را چشاندند. این‌ها تازه آن شب بود که به قول مَثَل معروف ما در فارسی، فهمیدند یک مَن ماست چقدر کره می‌دهد؛ یعنی تازه آن شب بود که این‌ها متوجّه شدند آن کارهایی که با دیگران در سوریه، در لبنان و در غزّه می‌کردند، اینجا قابل تکرار نیست. این‌ها در غزّه چه کار کرده بودند؟ در غزّه با یک مشت زن و بچّه جنگیده بودند دیگر؛ چیزی بیش از این نبود.

تصمیمی که آن شب گرفته شد این بود که برای اوّلین بار، ما تعداد قابل توجّهی موشک بالستیک با سر جنگی بسیار بزرگ شلّیک کردیم به قلب تل‌آویو، و از قضا محیط‌های نظامی و امنیّتی را هم هدف قرار دادیم. ما در طول این جنگ، شهر به معنی بخش غیر‌نظامی را هرگز بر خلاف رژیم که بارها این کار را در داخل ایران کرد، هدف نگرفتیم، در‌حالی‌که می‌توانستیم این کار را بکنیم و برای ما بسیار کار ساده‌ای بود. امّا آن نقاطی که ما در تل‌آویو و جاهای دیگر هدف قرار دادیم ــ که اگر لازم باشد، راجع به آن صحبت خواهیم کرد ــ همه مراکز نظامی، امنیّتی یا زیرساخت‌های مرتبط با بخش نظامی و امنیّتی یا زیرساخت‌هایی بود که حکومت رژیم اسرائیل را سرپا نگه داشته بود. مثلاً منطقه‌ی کریا که در واقع اتاق جنگ رژیم در آنجا مستقر است، درست در قلب متراکم‌ترین بخش‌های تل‌آویو است و آن شب مورد حمله قرار گرفت. من بعداً دیدم یکی از شهروندان رژیم به یک گزارشگری گفته بود که ما در طول جنگ تبدیل شده بودیم به جلیقه‌ی ضدّگلوله‌ی کریا؛ حتّی به ما نمی‌گفتند از اینجا تکان بخورید؛ خودشان این پایین نشسته بودند نقشه‌ی جنگی می‌کشیدند،‌ ما هزینه‌اش را می‌پرداختیم!

بگذارید یک نکته را شفّاف کنیم. آنچه ما در عین‌الاسد انجام دادیم، به نظر من ضربه‌ی بزرگ و تاریخی‌ای بود. در طول تاریخ بعد از جنگ جهانی دوّم، هرگز یک کشوری پایگاه نظامی آمریکا را این‌جوری هدف نگرفته بود. دو عملیّات وعده‌ی صادق یک و دو هم عملیّات‌های قهرمانانه و بزرگی بودند. عملیّاتی هم که حزب‌الله لبنان بعد از شهادت سیّدحسن نصرالله انجام داد، به نظر من فوق‌العاده بود؛ رژیم در روزهای آخر تقریباً فلج شده بود، با اینکه آقاسیّد نبود و یگان رضوان در حالی در مرز می‌جنگید که نمی‌دانست چه اتّفاقی در بیروت افتاده. بر این اساس، یک واقعیّتی اینجا وجود دارد و آن این است که دستگاه محاسباتی رژیم آمریکا عملیّات‌های قبلی ما را به شکل عملیّات‌هایی برای کاهش تنش نشانه‌گذاری کرده بود؛ یعنی تلقّی‌ای که این‌ها پیدا کرده بودند این بود که وقتی یک ضربه‌ای می‌زنند، پاسخی که دریافت می‌کنند پاسخ جنگی نیست، بلکه پاسخی برای کنترل محدوده‌ی تنش است، با اینکه پاسخ‌ها قدرتمند بودند.

امّا آن شب وقتی موشک‌های ما در تل‌‌آویو و در بقیّه‌ی بخش‌های سرزمین‌های اشغالی فرود آمدند، در‌حالی‌که آمادگی دفاع موشکی رژیم هم صددرصد بود ــ آن‌ها، هم سامانه‌های خودشان و هم سامانه‌های آمریکایی را مستقر کرده بودند، سامانه‌های دفاع موشکی دریاپایه هم در دریا مستقر شده بود و احتمالاً کلّی تجهیزات دیگر که ما الان از آن خبر نداریم یا حدّاقل من خبر ندارم؛ لذا یک سیستم پدافند موشکی یکپارچه‌ای از مرز ما تا قلب سرزمین‌های اشغالی شکل گرفته بود که موشک از لحظه‌ای که شلّیک می‌شد، هدف رهگیری بود تا موقعی که قرار بود به هدفِ خودش اصابت بکند ــ وقتی ما یک چیزی حدود دویست موشک شلّیک کردیم که بیش از دوسوّم آن‌ها با وجود آمادگی بی‌سابقه‌ی پدافندی در تل‌آویو روی زمین نشست، به نظر من در آن لحظه بود که بگومگوی انتقادی داخل رژیم و بین رژیم و آمریکا شروع شد؛ احتمالاً یک چیزی شبیه به این است که این‌ها به خودشان گفتند که «خب الان چه اتّفاقی افتاد؟ آیت‌الله خامنه‌ای هست و مردم ایران عاشقانه به او وابسته شدند؛ فرماندهان نظامی جدید فرماندهانی هستند که به‌خوبی بلدند بجنگند؛ نه‌فقط شورشی در ایران رخ نداده، بلکه برعکس، سه دهه زحمات آمریکا و اسرائیل برای ایجاد شورش و براندازی در ایران، ظرف چند ساعت بر باد رفته؛ توان شلّیک ایران نه‌فقط از بین نرفته، بلکه ایران بی‌سابقه‌ترین شلّیک تاریخ خودش را به سرزمین‌های اشغالی انجام داده».

لذا کاملاً منطقی بود که همان شب، این‌ها درباره‌ی اینکه این جنگ اساساً جنگی است که بشود در آن پیروز شد یا نه، به تردید افتادند و ما علائمش را دیدیم؛ در واقع، از همان ساعات بود که معلوم شد مثل اینکه این‌ها روی اسب اشتباهی شرط‌بندی کردند و موساد کلاه گذاشته سر سیستم نظامی و سر سیستم سیاسی در اسرائیل، و مثل اینکه همه‌ی برآوردهای موساد و سی‌آی‌اِی درباره‌ی اینکه در این جنگ چه اتّفاقی قرار است بیفتد، یک‌روزه غلط از آب درآمده. حالا بعضی‌ها از شکست اطّلاعاتی ایران در این جنگ حرف می‌زنند ــ اگر لازم باشد، من راجع به آن توضیح خواهم داد و خیلی فنّی و دقیق هم می‌شود بحث کرد ــ امّا من واقعاً چنین باوری ندارم. اگر شکست اطّلاعاتی ایران قابل بحث باشد، شکست اطّلاعاتی موساد در برآورد اینکه در این جنگ چه اتّفاقی قرار است در ایران بیفتد، قطعی است و اصلاً هیچ شکّی در آن نیست.

* نهایتاً می‌شود گفت که ضعف اطّلاعاتی ایران در زمینه‌ی عملیّاتی و تاکتیکی بوده، ولی شکست آن‌ها واقعاً‌ راهبردی است.
* یک شکست تاریخی بود و به نظر من معلوم شد که کار موساد فروش توهّمات به عنوان اطّلاعات است! این‌جوری بود دیگر؛ موساد توهّمات خودش را به عنوان اطّلاعات به جامعه‌ی سیاسی رژیم فروخته بود و نتانیاهو، در واقع، معمار این بازی بود. اصلاً این‌ها این دیوید بارنیا را رئیس موساد گذاشتند برای اینکه همین کار را بکنند. بیست درصد کار می‌کنند، هشتاد درصد عملیّات انجام می‌دهند، اطّلاعات دروغ درز می‌دهند و تحلیل دروغ می‌دهند به این و آن. لذا آنجا بود که معلوم شد موساد چه کلاه بزرگی سر همه گذاشته.
بگذارید یک بار دیگر مرور کنیم: رهبری سر جایش است؛ توان شلّیک ایران نه‌فقط حفظ شده، بلکه قدرتمندتر شده؛ نه‌فقط شورشی در ایران رخ نداده، بلکه همبستگی بین نظام و مردم یک همبستگی بی‌سابقه شده و یک ارتباط معنادار تاریخی شکل گرفته؛ و نهایتاً الگوی عملیّاتی ایران هم تغییر کرده، ایران یک الگوی عملیّاتی جدیدی را در پیش گرفته که اصلاً‌ این‌ها فکرش را هم نمی‌کردند که در شب اوّل، با چنین چیزی مواجه بشوند. من معتقدم که در همان شب، جنگ یک‌یک شد؛ یعنی اگر صبحش ما یک‌هیچ خورده بودیم، ما همان شب بازی را مساوی کردیم، اگر نگویم بردیم.

از آن شب، تصمیم گرفته شد که روی سه جا تمرکز ایجاد بشود. یکی روی جبهه‌ی داخلی رژیم؛ یعنی مردمی که جنگ ندیده بودند و عادت کرده بودند به جنایت، عادت کرده بودند بروند در تپّه‌های مشرف به غزّه، استیک کباب کنند و بمباران غزّه را تماشا کنند! جبهه‌ی داخلی رژیم از جنگ این را می‌دانست؛ این‌ها چیز دیگری نمی‌دانستند. پس اوّل، جبهه‌ی داخلی رژیم به عنوان یک نقطه‌ی تمرکز انتخاب شد. این‌ها بیست‌وچهارساعته در پناهگاه بودند؛ یا نمی‌توانستند از پناهگاه بیایند بیرون یا وقتی از پناهگاه می‌آمدند بیرون، یک چشم‌انداز بی‌سابقه‌ای از ویرانی را می‌دیدند، یک چشم‌انداز بی‌سابقه‌ای از غزّه شدن را می‌دیدند. این‌ها ظرف یک سال و خرده‌ای قبل از درگیری با ایران، با تصاویر غزّه خیلی کیف کرده بودند؛ امّا اینجا یک لحظه این حس به ایشان دست داده بود که «عجب! مثل اینکه همان بلا دارد سر خودمان می‌آید». و بالاخره ما با مردمی آنجا مواجهیم که جانشان و مالشان از هر چیزی برایشان عزیزتر است. اصلاً این‌ها را با یک رؤیایی برداشتند آوردند آنجا؛ به این‌ها گفتند بیایید اینجا، اینجا زندگی‌ای برای شما درست خواهیم کرد که هیچ جای دیگری به دست نمی‌آورید. بنابراین، جبهه‌ی داخلی رژیم عمیقاً زیر ضرب رفت و به طور متوسّط، هر سه ساعت یک بار ایران یک عملیّات انجام داد؛ حالا چه عملیّات موشک بالستیک، چه موشک کروز، چه پهپاد، چه حملات سایبری و حملاتی که ما از داخل سرزمین‌های اشغالی سازمان دادیم. این چیزی است که کم به آن توجّه شده. بخش مهمّی از ضرباتی که این‌ها خوردند ناشی از ریزپرنده‌ها و پهپادهایی بود که از داخل خود سرزمین‌های اشغالی بلند می‌شد. در واقع، شبکه‌ها در داخل رژیم شکل گرفته بود.

دوّمین نقطه‌ی تمرکز، زیرساخت انرژی رژیم بود که حالا اگر لازم باشد، راجع به آن توضیح خواهم داد. سوّمین نقطه‌ی تمرکز هم توان هوایی رژیم بود؛ یعنی آنجایی که هواپیماها قرار بود از آنجا بلند بشوند و در داخل ایران عملیّات انجام بدهند.

من فکر می‌کنم که این توضیحِ دوازده ساعتِ اوّلِ ما است؛ شروع جنگ بسیار شوک‌آور بود، ولی پایانش خیلی درخشان بود که راجع به شش هفت روز بعدش باید مفصّل‌تر و جداگانه صحبت بکنیم.

* شما اشاره کردید به اینکه این‌ها انتظار داشتند که با شروع حمله، یک پیمانکارانی به‌خصوص در جنوب شرق و شمال غرب و غرب ایران وارد عمل بشوند؛ امّا در این دوازده روز، عملاً ما از این‌ها چیزی ندیدیم و هیچ اتّفاقی نیفتاد. بااین‌حال، اخیراً به دادگستری زاهدان حمله می‌شود، چند نفر مردم عادی شهید می‌شوند و یک عملیّات کوری انجام می‌شود یا مثلاً یکی دو حمله‌ی خیلی محدودی به مرزبانی‌های ما انجام می‌گیرد و چند نفر مرزبان شهید می‌شوند. البتّه این‌ها اتّفاقات جدیدی نیست و در چند دهه‌ی اخیر، کم‌وبیش شاهد این اتّفاقات بوده‌ایم ولی در این دوازده روز جنگ، ما حرکتی از این پیمانکاران ندیدیم. به نظر شما چه اتّفاقی افتاد که این‌ها در آن برهه نتوانستند عرض‌اندام بکنند؟
* الان ما در‌این‌باره به اندازه‌ی کافی اطّلاعات داریم و اصلاً نیازی به تحلیل نیست. این‌ها یک شبکه‌ای در داخل ایران درست کرده بودند که شکّی در این نیست؛ هم در داخل ایران، هم در مرزها. البتّه درباره‌ی ابعاد این شبکه عمیقاً اغراق شده؛ یعنی همین که رژیم یک جوری القاء کند که انگار ایران پُر از جاسوسان اسرائیلی است، خودش بخشی از جنگ شناختی دشمن و مکمّل عملیّات نظامی و امنیّتی است. واقعیّت این است که بخش عمده‌ی جمع‌آوری اطّلاعاتی که رژیم در داخل ایران انجام داد، با استفاده از ابزارهای فنّی و هوش مصنوعی انجام شده که این همان مدلی است که قبلاً در غزّه و لبنان پیاده شده. البتّه عامل انسانی در آن دخیل است، ولی نقش عامل انسانی بسیار محدود است؛ در واقع، ترکیب سامانه‌های مختلف اطّلاعاتی و تحلیل اطّلاعات با استفاده از ابزارهای یادگیری ماشین و هوش مصنوعی است که این امکان را برای رژیم فراهم کرده که بتواند هدف تولید کند. ما به اندازه‌ی کافی در‌این‌باره می‌دانیم و اگر لازم باشد، می‌شود راجع به آن صحبت کرد. نقش عامل انسانی جدّی و مهم است، ولی خیلی محدودتر از آن چیزی است که رژیم در شرایط فعلی دارد القاء می‌کند.

به‌هر‌حال، قرار بود که این شبکه، هم در داخل ایران عمل بکند و هم در مرزها. اصلاً اینکه می‌بینید الان فعّال شده‌اند، دلیلش این است؛ این‌ها می‌خواستند همین عملیّات را هم‌زمان با حمله‌ی رژیم به ایران انجام بدهند، ولی برایشان امکان‌پذیر نشد؛ انگار که این‌ها یک عملیّاتی را طرح‌ریزی کرده بودند. گفتم که هم‌زمان با حمله‌ی رژیم، قرار بود شورش در داخل ایران رخ بدهد و حرکت تروریستی در مرز، تا این دو تکمیل‌کننده‌ی حمله باشند. این‌ها در آن مقطع اساساً امکان این را پیدا نکردند که این حملات را سازمان بدهند و الان دارند قضائش را یک جوری به جا می‌آورند. انگار این شبکه‌ها ایجاد شده بودند و تمرین کرده بودند و آماده بودند ولی به دلیلی که حالا خواهم گفت، فلج شدند و نتوانستند قدم از قدم بردارند. خب حالا یک ظرفیّتی آنجا وجود دارد و معلوم است که رژیم به این‌ها ابلاغ کرده که هر کاری از دستتان برمی‌آید بکنید. ضمن اینکه خود همین نشان‌دهنده‌ی شکست رژیم در جنگ هم هست؛ چون این‌ها در جنگ شکست خوردند و نه‌فقط اهدافشان محقّق نشد، بلکه از لحاظ نظامی هم تحقیر شدند، به نظر من مثل بچّه‌ای که یک بازی‌ای را باخته ولی باختِ خودش را نمی‌خواهد بپذیرد، دارند تلاش می‌کنند که موضوع را یک طوری کش بدهند که در داخل ایران این تلقّی را ایجاد بکنند که همچنان توانایی عملیّاتی‌شان حفظ شده.

چرا این گروه‌ها نتوانستند در آن ساعت صفر وارد عمل بشوند؟ به نظر من یک دلیل خیلی روشن دارد ــ که خود این‌ها در جلسات داخلی‌شان، تا جایی که من شنیدم، راجع به آن حرف زدند ــ و آن این بود که این‌ها دیدند همبستگی اجتماعی در ایران این‌قدر قدرتمند است و این‌قدر فضا ضدّ اسرائیل و ضدّ نتانیاهو است و این‌قدر رابطه‌ی بین مردم و رهبری رابطه‌ی عمیق و احساسی‌ای شده که احساس کردند ورود به درگیری نظامی و شروع عملیّات مسلّحانه از جدار مرز باعث خواهد شد که اگر کمترین اعتباری هم در آن جغرافیا داشتند، آن را به طور کامل از دست بدهند و همان مردم محلّی ــ به تعبیری که خود این‌ها در جلساتشان گفتند ــ یک جوری آن‌ها را سرکوب کنند که دیگر تا دهه‌ها نتوانند سر بلند کنند. این چیزی است که خودشان گفتند؛ یعنی بعد که از گروه‌های معارض کُردی در شمال غرب و گروه‌های مرتبط با جیش‌الظّلم و انصارالفرقان در جنوب شرق پرسیده شد که پس چرا شما از جایتان تکان نخوردید، چرا هیچ کاری نکردید، مگر ما با همدیگر قرار نگذاشته بودیم، گفتند اصلاً جایی برای تکان خوردن وجود نداشت! گفتند اصلاً فضایی برای ما نبود؛ ما اگر قدم از قدم برمی‌داشتیم، مردم ما را می‌خوردند و هیچ چیز از ما باقی نمی‌ماند.

لبتّه حالا هم همین اتّفاق خواهد افتاد، ولی بالاخره آن فضای دوازده سیزده ساعت اوّل و این قضیّه نشان می‌دهد که همبستگی اجتماعی چقدر ارزش امنیّتی دارد. ارزش همبستگی اجتماعی فقط ارزش ذهنی یا شناختی نیست. وقتی شما یک جامعه‌ی متّحد دارید، این جامعه‌‌ی متّحد باعث می‌شود که تروریسم عملاً پایگاه خودش را از دست بدهد و ناگهان احساس می‌کند که اصلاً نمی‌تواند از جایش تکان بخورد؛ به خاطر اینکه هر گلوله‌ای که شلّیک کند، صد برابر علیه خودش به‌سرعت برمی‌گردد و استفاده خواهد شد. به نظر من دلیلش این بود و الان هم که این‌ها وارد صحنه شده‌اند، مردم می‌دانند که این‌ها به نیابت از اسرائیل، برای کمک به اسرائیل و برای جبران شکست اسرائیل وارد صحنه شده‌اند؛ لذا معادله خیلی فرقی نمی‌کند.

* خبرهای غیر‌رسمی‌ای هست مبنی بر اینکه از یک جایی به بعد در آن دوازده روز جنگ، تحرّکات دیپلماتیک طرف مقابل شروع می‌شود. چند روز اوّل، ما تقریباً‌ هیچ تحرّک دیپلماتیکی از آن طرف نمی‌بینیم، شاید به آن دلیل که همچنان احساس می‌کردند امیدی وجود دارد و ممکن است ورق کاملاً برگردد و آن اهدافی که مدّنظرشان هست محقّق بشود؛ امّا از یک جایی به بعد، کار دیپلماتیک آن‌ها کلید می‌خورد که کمتر هم در‌این‌باره صحبت شده است. می‌خواهم یک مقدار راجع به این موضوع صحبت بکنید و بفرمایید که این روند از کجا و به چه شکلی و به چه نحوی شروع شد و پیش رفت؟
* عملیّات دیپلماتیک و عملیّات نظامی در این جنگ، به نظر من دو روی یک سکّه بودند؛ جوری که وقتی یکی بالا می‌رفت، آن یکی پایین می‌آمد و برعکس. تعبیر درست‌ترش این است که در این جنگ، انگار یک اَلّاکلنگی وجود داشت. خب، ببینید ما چه کار کردیم. در شب اوّل، ما یک عملیّات بی‌سابقه انجام دادیم و به دشمن نشان دادیم که آماده‌ی جنگیدنیم و از آن مهم‌تر نشان دادیم که آماده‌ی پیروزی هستیم، هم اراده‌ و هم توانش وجود دارد، سیستمش احیا شده و به این‌ها نشان دادیم که آدرس را اشتباهی آمده‌اند؛ هر کس به این‌ها گفته که قرار است در ایران یک اتّفاقاتی بیفتد، سرشان کلاه گذاشته. این‌ها همان شب اوّل این را متوجّه شدند، آن سه نقطه‌ی تمرکز ما انتخاب شد و در شب‌های بعد هم ایران کارهای بزرگی کرد. می‌خواهم به شما بگویم که چه‌جوری شد که در این اَلّاکلنگ، کفّه‌ی نظامی پایین‌تر آمد و کفّه‌ی دیپلماتیک بالا رفت.

در شب دوّم و سوّم، تمام زیرساخت‌های انرژی این‌ها هدف گرفته شد ــ از قبیل پالایشگاه حیفا، خطّ لوله‌ی انتقال نفت در نقب، زیرساخت‌های برق و زیرساخت‌های بندری، هم در جنوب و هم در شمال ــ و این‌ها چون می‌دانستند که حمله به بخش انرژی در ایران معادل کشانده شدن جنگ به سراسر منطقه‌ی خاورمیانه است و جنگ را منطقه‌ای خواهد کرد و کلّ زیرساخت‌های انرژی منطقه در معرض جنگ قرار می‌گیرد، حتّی جرئت نکردند به ایران پاسخ بدهند. شما دیدید آمدند یک انبار نفت را در شهران زدند که فقط دود می‌کرد، یک انبار نفت دیگر را هم در جنوب تهران در شهرری زدند و به یک شیرین‌کننده در پتروشیمی جم در عسلویّه حمله کردند که ما در یک صبح تا ظهر خاموشش کردیم؛ یعنی پاسخ این‌ها به ضربه‌ی ایران یک پاسخ کاملاً نمادین و از سر ترس بود. لذا این‌ها فهمیدند که نمی‌توانند سراغ زیرساخت‌های ما بیایند؛ چون اگر می‌آمدند، آن‌وقت یک دروازه‌ی جدیدی از جهنّم به روی کلّ منطقه و هم‌پیمانان این‌ها باز می‌شد و بالاخره آمریکایی‌ها می‌فهمیدند که معنای کشیده شدن جنگ به منطقه و گسترش درگیری چیست. رئیس هم آمریکایی‌ها بودند؛ آن‌ها بودند که تصمیم می‌گرفتند.

ادامه دراد....